خاطرات زندگی قشنگم

ساخت وبلاگ
سلام احتمالا خیلیا نفهمن منو واس همین از حال دلم نمیگم فقط اگه میخونین برام دعا کنید از ته دل مخصوصا دخترا ..این دو هفته‌ای که گذشت مضطر بودم هنوز منتظرم که شاد بشم شادی خداپسندانهچقدر زمان لازم است تا از این حال و هوا دربیام؟ التماس دعا + نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۱ ساعت 23:33 توسط خانوم با اراده  |  خاطرات زندگی قشنگم...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات زندگی قشنگم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : toykhatirasi بازدید : 39 تاريخ : پنجشنبه 24 آذر 1401 ساعت: 12:11

سلام امروز یکی از بچه های کلاس هفتم که دختر زرنگی هم هست، وقتی مدیر اومد سرکلاس، که ببینه دیروز چرا از کلاس رفتن بیرون، گفت خانم مدیر خانم فلانی یعنی من، گفته برگه های کسایی که رفتن بیرونو نمیخواد بده! منظورش برگه های امتحانی که تصحیح کردم بود !! و اشک هاش جاری شد و گریه کرد!! منم گفتم بخاطر یه برگه داری گریه می‌کنی ؟؟ خب واقعا برای ما مسخره اس و می‌دونیم که اون برگه امتحانی هیچ ارزشی نداره و خب از نظر من معلم هم همینطور که این بچه زرنگ باید خوشحال باشه که درسو یاد بگیره ریاضی بلد بشه حالا این برگه ها و نمره ها اهمیتی ندارن امشب تو این اتاق عالم که تنهام دوباره به این فکر کردم که اینکه من هم بخاطر خواستگارم که ( حالا نمیدونم دلیلش دقیقا چیه ؟ وابستگی ؟ حساب وا کردن روش ؟ عادت به حرف زدن؟ دل تنگی یا چیز دیگه؟ ) گریه می‌کنم مثل همون برگه امتحانی برای خداوندم عجیب باشه !! خواستگار یا شوهر چه ارزشی داره مهم اینه که من ... بندگی کنم؟ یا رشد کنم تو این حیات دنیایی جالبه !! جالبی خدا + نوشته شده در سه شنبه هشتم آذر ۱۴۰۱ ساعت 18:30 توسط خانوم با اراده  |  خاطرات زندگی قشنگم...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات زندگی قشنگم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : toykhatirasi بازدید : 42 تاريخ : پنجشنبه 24 آذر 1401 ساعت: 12:11

چرا شنبه شب بعد حمومم عوض شد حالم؟؟؟شنبه یعنی همون روز بالاخره نماز در سختی ها رو که مفاتیح هست رو قبل نماز ظهر خوندم! یعنی از اونه؟؟عصر زیارت حضرت رسول ص رو خوندم اونجاش که گفته اگر پیامبر برایشان استغار کند ... گریه ام گرفت و گفتم به پیامبر عزیز که برام استغفار کن!! اینم یک کار جدیدیجایی خوندم ذکر یا رئوف و یا رحیم رو خیلی بگین برای رهایی از سختی ها که اونروز مقداری گفتمدعاهای جدیدم همین بود آخه تو این یه ماه خیلی راز و نیاز و دعای هفتم صحیفه سجادیه و... خوندم البته جمعه هم رفتم حسینیه یا قبلش زینبیه که درش بسته بود فکر کنم از حضرت زینب خواستم دفعه بعدی برای شکرگزاری برم اونجا حالا منظورم ازدواج کرده یا نه نمی‌دونم ...و اینکه جمعه هم بالاخره ۱۴ امین زیارت عاشورا رو که به خانم نرجس خاتون می‌خوندم تموم کردم ، نمیدونم راز این تموم شدن ناگهانی حس و حال غم و بی قراریم چی بودوای که چقدر حرف دارم برا گفتن اما نه زمان هست نه امکان ، یکشنبه بچه های کلاس هفتم بهم گفتن خانم چه عجب ما خنده شما رو دیدیم امشب فکر کردم که من اون اوایل که دچار این غم‌نبودم با اینا کلاس نداشتم و در طول این مدت غم باهاشون کلاس داشتم و بدون اینکه بفهمم شاد نبودنم حس میشده توسط اونها؟؟؟؟ چون دقیقاً فردای نجات از غمم این حرفو بهم گفتن!!!اول فکر می‌کردم افسردگی پاییزی شاید باشه که انداختم گردن خواستگاری و این جریانات اما اتفاقاً این چند روز هوا اصلا هم آفتابی نبود اما من خوب بودم با اینکه در طول عمرم همیشه هوای گرفته غمگینم میکرد،موندم تو کار خدا؟ دلیل نجات پیدا کردنم؟؟ اما خب اینقدر باز دعاها و نمازهام بی حس و حال شده که گاهی میگم همون غمگین بودن خوبه! مثل قبل ماجرای خواستگاری تو‌نمازهام باز به کارهای روزمره خاطرات زندگی قشنگم...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات زندگی قشنگم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : toykhatirasi بازدید : 36 تاريخ : پنجشنبه 24 آذر 1401 ساعت: 12:11